Saturday, January 3, 2009

band a part *

ما فرهنگ را بلعیده ایم
توی سوراخی ترین کافه های حوالی کریم خان و چهارراه ولیعصر نشسته ایم و اسپرسویمان را تماشا می کنیم
به خودمان یک جایی یک وقتی که خودمان هم نمی دانیم کِـی و چرا و دقیقن از روی دست کی، قول داده ایم تحت هر شرایط هیجان زده و ملتهب و واویلایی شلوغش نکنیم
ساکتیم
آخر می دانید که.. پرستیژمان...

همانطور که طمانینه از نفس کشیدنمان هم توی محیط پخش و پلا می شود گاهی چیز عمیقن عمیقی به هم میزیمان می گوییم
در مرحله ی بعد سرمان هم جنبش خفیفی به سمت آسمان و زمین دارد
طرفمان هم اگر باهوش باشد قضیه را گرفته است و پا به پای ما بازی می کند
این گفتگو شاید چند دقیقه ای هم ادامه پیدا کند... بهرحال باز هم سکوت تا چیز عمیق بعدی.. به اسپرسویمان لبکی می زنیم
همه چیز کاملن استپ بای استپ.. متوجهید...

نیکوتین خونمان شب و روز نمی شناسد بی پدر.. توی خواب هم در حد اعلا درجه ست
قاب آرتیستیکی هم که توش چپیده ایم بهمن جوجه که نباشد هویت ندارد به والله
smoking is fly...

آه سینمای خانگی
خدا نیاورد که یادم برود اشارتی بکنم بهت..
کار همیشه و هرسالمان ست دیگر بعد این هـــــــــــــمه سال
نامزد ها و برنده های نخل طلا را حدس می زنیم
از سلیقه ی موزیکمان هم اگر خواسته باشید
خودمان یک آرشیو کامل ِ متحرکیم
jocelyn pook یا نهایتن portishead
به -مثلن- پارتنرمان جایزه می دهیم

از قیصر و نقاط قوتش که حرف بزنند و نقل قول کنند جلوی خودمان را نمی توانیم بگیریم، از دهنمان در می رود و مراتب شدید تعجبمان را با چیزی مثل " تو داری شوخی می کنی؟" نشان می دهیم -با یک لبخندی که از سینمای معناگرای وطنی که البته نمی بینیمش وام گرفته ایم-
در دنیای "مردها اینطور و زن ها آنطور" روزمان را شب می کنیم شبمان را روز، ولی ناگهان یک روز به این نتیجه می رسیم که دلمان دوس دخدر و زنی می خواد که به جای بوی قرمه سبزی بوی کتابخانه و تیارت بدهد و این را با دوستمان به فلسفی ترین حال ممکن مطرح می کنیم و بعد متن گفتگوی بابا تو خود ِ خدایی ِ خود را در قسمـت نقل قول از خود ِ بلاگمان در ملا عام می گذاریم (ینی جایی که می دانیم طرف ِ مورد نظرمان حتما آنجا را می خواند و از آنجایی که این مطلب را به خودش هم - البته 100% به شوخی- گفته ایم و می دانیم که الان حکمن به خودش می گیرد و تیر مان به خال می خورد)
- وبلاگمان همین یک قسمت را دارد.-

ما تا آخرین نفس همینیم.. آدم های خاصی که قوین تاکید به خاص نبودنمان داریم.. بله خب فی الواقع تا جایی که بشود با اطمینان بگوییم "مخشو زدم" که اینیم... بعدش هم خب... الله اعلم... اصلن چیز دیگری هم مگر هست که بخواهیم؟؟ واااااااااااللللللللا

* : عنوان ابتدا اَن برگرفته از سایت دوست بی نظیرم محمد و سپس فیلم جناب گدار می باشد.
لازم التحریر: متن اساسن بدون در نظر داشتن این دو عزیز نگاریده شده است

No comments: