Friday, September 7, 2007

تراژدی یا وقتی فتوشاپ هم هیچ کاری ازش برنیامد

یک عکس هم نشد بگیریم
یک عکس ِ هم من هم تو
نه حتی خیلی نشسته تنگِ هم مثل همان ها که نشانم داده بودی،دستتان دور گردن هم، یا پهلو به پهلوی هم یا حتی پشت به پشت، نه... ـ
حتی یک عکس ِ من این سر تو آن سر هم قبول بود
یک عکس که دستم را کشیدم روش نوک انگشتهام لبخندت را زیرش قلقلک بدهد و من باز دلم یک طوریش بشود از آن طور خندیدنت
یک عکس که بشود هروقت دلت خواست دستش را بگیری باهاش بروی هرجا که نمی خواهی با هیچ کس دیگر بروی
یک عکس که بشودهمیشه باهاش رفت سینما فلسطین و تا سانس آخر همان تو ماند
یک عکس که وقت و بی وقت بشود بردش کافه عکس نشاند روی صندلی روبرو


یک عکس که بدانی دوست دارد برایت گوش بدهد؛ نه اینکه ساکت شدی و نشدی بپرد وسط حرفت که دیروز فلان کسکِ فلانی این جور و هفته ی دیگر آن یکی که یک دفعه ای بهت گفته بودم آن جور
یک عکس که دستت را بگیرد بگذارد روی لب هاش
...


نه... خب نه! ـ
همه اش را؛ قول می دهم که دروغ گفتم
من فقط یک عکس می خواستم که بگذارم پشت هر چیزی یا روی همین میز
که کسی بپرسد و من مکث کنم بگویم این که منم؛ بعد لبخند که زدم بگویم این هم تویی
همین
...
نمی گویم نخواستی، یا دوست نداشتی، فقط می گویم نشد
یک عکس هم نشد بگیریم... ـ



پس نوشتاره: شایدحالا، دیگر حتی افسوس خوردن هم نداشته باشد، ولی خب.. اینوتقریباٌ یک ماه پیش نوشته بوده بودم... گناه داشت که این همه منتظر مونده بود!... ـ

پس از پس نوشتاره: فتوشاپ را بگوییم معجزه ی قرن است والله بیراه نگفته ایم... خودمانیم ها! ـ

No comments: