Sunday, November 25, 2007

برای بار هزارم

دست هام قشنگند

عاشق تصویر دست هام می شوم

نگاهشان که می کنم، یک چیزی مثل قند اما هزار بار شیرین تر توی دلم آب می شود

و با دست هام که این همه دوست داشتنی اند به یک عالمی پز می دهم

وقتی؛ ـ

موهای تو از بین انگشت هام، سر می خورد... می ریزد.. و من، با حوصله، جمعشان می کنم... برای بار هزارم

...

نگاهت می کنم

مهم نیست که بار چندم است

شاید بار هزارم

و من برای بار هزارم دلریزه می گیرم

و برای بار هزارم فکر می کنم که هیچ وقت تو را این همه خواستنی ندیده ام

زیر لب ورد می خوانم: کاش نبینی، کاش حواست نباشد که گوش هام داغ شده ، کاش صورتم از شرمم گــُُلی نشده باشد

کاش نبینی که چطور برای کشف تن ات

نگاهم روی هزار خط منحنی سر می خورد

و نفس هام طوفانی می شود، از میان سینه ات که عبور می کنم

و آنجا که به سرازیری گردنت می رسم دلهره ام توی دلم جا نمیشود

و تو درست وقتی از پیشانی بلندت سرازیرم و به چشمهات آویزان شده ام

مچم را می گیری، دستگیرم می کنی بی آنکه بفهمی گرمی دست هات از تمام هستی بی نیازم می کند و

دلشوره ام را می خندی

و من، همانجا، روی نرمی و آرامش لب هات به خواب می روم

...

و این گونه است که من هزار بار

در جواب این سوال که چند بار؟؟؟

جواب داده ام که روزی هزار بار

با تو عشق بازی کرده ام.. حیرت کرده ام.. دلشوره گرفته ام.. لبریز شده ام و

هزار بار با تو خوابیده ام... خواب دیده ام.. ـ

و خب ؛ هیچ کس، حتی یک نفر هم نبود که حرفم را باور کرده باشد

...


امروز

نمی دانم چند سال از آن روزها می گذرد

هزار سال پیش بود به گمانم

در تمام این سالها.. ـ

روزی هزار بار تمرین صبوری کرده ام ومچاله شده ام در خواستن و نخواستنت

روزی هزار بار رفته ام به هوای شنیدن صدایی که بخواهد بمانم، نروم

و خب... حتی یک بار هم نشنیده ام کسی چیزی گفته باشد

...

من

دیگر رها کرده ام

خودم را

در بغل نداشتنت

هنوز یاد آن روزهایمان که می افتم نگاهم ترس می خورد که مبادا خوب نازت را نکشم و تو قهر کنی و بروی، نکند سوال کنی و من بلد نباشم، نکند غصه بخوری و من نفهمم، نکند وقت تله بازی هایمان ببازم و تو دیگر فکر نکنی که چقدر من با بقیه فرق دارم، نکند تکراری شوم... ـ

هنوز هم طول می کشد تا یادم بیاید خیلی وقت است که نیستی

اما

خیال تو رهایم نمی کند و این نامردیست

تو، آنجا عاشق می شوی و من اینجا روی بالشی که از نبودن شانه هایت خیس است خوابش را میبینم


تو، آنجا برای عشقی که توی دلت بزرگ می شود و می ترساندت بغض می کنی و من اینجا کنار دفتری که از دلتنگی دست هات سیاه شده خوابش را می بینم

می ترسم

می ترسم به همین زودی ها خوابت را ببینم

خوابت را ببینم وقتی ذوق زده می دوی تا دست هات را دور گردنش قفل کنی و...همه چیز من را به او ببخشی

می ترسم و همین جا

قول می دهم از حالاتا هزار سال دیگر نخوابم

مبادا خوابت را ببینم، وقتی که ذوق زده می دوی تا... ـ

قول می دهم نخوابم تا وقتی که خواب ببینم،

خواب ببینم که مرده ام، مرده ام و تو را نخواسته ام؛ آرام و بی تردید

...


اما خب، من جایم را با هیچ کس در این دنیا عوض نمی کنم

هیج کس هنوز نمی داند اینطور دوست داشتن قشنگ ترین چشم های دنیا

چه طعمی دارد

6 comments:

mona said...

ay dusesh daashtam laanati!

niaz said...

man ye kari kardam!! ye kare mohem!! shayad toam majbour shi ye kari koni bw zoudi.. man faghat khastam bet khabar dade basham ke in etefagh momkene biofte!

niaz said...

bebin ya in yarou ro be man neshoun midi ya man khodam peidash mikonam ha

niaz said...

bebin man mikhastam bahash zendegi konam!! amma khob ta abad baghi namanad! khodet ke midouni o in sohbata! sare hamin alan dige nemidounam ba in trafic chikar konam ba ki zendegi konam vali be ehtemale ziad hamoun kario mikonam ke to gofti.. miam migam bebin chichiz jan... man... nemikonama...

تکشاخ said...

va man mitarsam az inke khab bebinam k digar khabat ra nemibinam...
kheili ziba bood...

تکشاخ said...

va man mitarsam az inke khab bebinam k digar khabat ra nemibinam...
kheili ziba bood...