Monday, October 22, 2007

غرض از ری را نشینی





خوش دارم روی نیمکت چوبی زهوار در رفته ی "ری را" که می نشینم، تماشایت کنم. با بلوز صورتی راه راه ِ زیر مانتو و انگشت های بی قرار و شال گردن باریک درازی که از فرنگ برایت سوغات آورده اند... مدام نگاهم را از روی دست هات بگیری ببری پشت گوش ات، با سر انگشت هات روی گردن مرمری ات بکشی... دود سیگار کاپیتان بلکم را که گلویم را جر می دهد ولی شما بووش را دوس داری ناغافل فوت کنم توی صورتت، بعد اخم کنی و بخندی آن جوری که از آن مدل چال های وامانده بیفتد روی گونه ات... یکهو کتاب باز کنی بی قید، بلند بلند " دل نمی ماند برایم وقتی دلم هوایت را می کند " بخوانی ... خیال کنم با منی. ـ





بعدالتحریر: ولله ما حالیمان نبود یک خبطی کردیم... اما هنوز وانداده ایم... چشممان ترسیده بانو... کفاره ی ترکِ عاشقيت هرچه هست، پای اين دل ِ وامانده‌.. حلال کنيد

No comments: