Saturday, March 1, 2008

ماداگاسکار.. بازم ماداگاسکار واقعنی

چیزی که هست.. من جداً چپ و راستم را بلد نشده ام هنوز*، بالا و پایین یا این ور و آنور را فهمم می آید تا حدی ها؛ اما، خب بهرحال چندان مهم نیست... بهرحال آدم هر طرفی برود بالاخره یا چپ است یا راست، پس دیگر چه فرقی می کند... مثل دخترخاله های دوقلوی مادرم، که بعد ِ بیست و هفت - هشت سال زندگی، هنوز هرکدامشان را حتی در غیاب آن یکی "نسیم سحر" صدا می زنیم - همیشه هم نسیم سحر، نه حتی یک بار محض نمونه هم که شده سحر نسیم -

...

این روزها و به عبارت دقیقانه و صادقانه تری این یک هفته - ده روزه ی اخیر، چپ و راست که ینی مدام، به در و دیوار می خورم؛ همه اش دنبال چیزی می گردم، همه اش فکری ام فلان چیز که یک دفعه ای آنطور، کجا بود و کی بود و اصلا بود؟ و نکند توهم بوده از اساس.. یک جوری که هرکی نداند خیال برش می دارد یک دائم الخمری چیزی ام ، هیچ ناخوشی هم ندارم از این بابت و حس می کنم بدیش هم همین است که بی حس شده ام، ینی حتی آنقدر که الان دق البابمان کنند بگویند فلانی ِ خیلی عزیزت بدجوری مـُرد احتمالا قیافه ام طوری می شود که ینی خب که چی و میگی چه کارش کنم؟ ... این که تشخیص دهم چه مرگم است در صلاحیت ِ قوای دراکه ی نداشته ام -هنوز- نیست... ولی فی الواقع فکر می کنم این توی خانه چپیدن - بعد ِ ماهها اصلا خانه را ندیدن و یکریز بدو بدو کردن از این سر شهر تا آن سر شهر و سر و کله زدن با عوام الناس از منشی فلان دفتر بانک پاسارگاد گرفته تا فلان مهندس وعمله و بنا و نصاب و صاحب کار- و سنگر گرفتن پشت در سه قفله ی اتاق و جلوی مانیتور ِ حتی گاهاً خاموش آسمان ریسمان برای خودم بافتن، معلوم نمی کند علنا،ً اما عن قریب دارد تاثیر خودش را می گذارد

...

ما هنوز که به این سن رسیده ایم خواهر نداشته ایم، همیشه هم خجالتش را کشیده ایم و حسرتش را خورده ایم... ما شکر رب رحیم اما، اخیراً یک دوست خواهر مَنـِشی داریم، خواهری که به چشم خواهری حتی خوب چیزی هم هست. این خواهرمان قربانش برویم این دو روزه واداده اند، قدری ناخوش احوال اند، عورتشان خل شده کمتر می خندند - زنیکه خیال برش داشته این تو بمیری دیگر ورسیون ِ دیگریست! - هی آن طرف قلپ قلپ اشک و غصه به جان ِ خودشان می ریزند ما هی این طرف دل آشوبه می گیریم... بساطی داریم خلاصه ما با این خانواده!!.. البته سرکار عليه خودشان صاحب کمالاتند ولی فعلا حال کرده اند بنشینند ماتم دور خودشان ببافند، آن هم که چی؟؟... درواقع هیچی! یعنی علی ایحال هیچی، یک روزی در قدیم الیام شاید همه چی اما فی الحال حتی به قول مبارک خودشان هیچی!... برای چیزی که فاتحه اش را قبلاً ناگزیر خوانده اند حالا نشسته اند به عزاداری... الغرض ما این ها را این جا مرقوم کردیم و زورمان را هم زدیم کمی دلشاد و خوش دل شود خواهربوسیمان و اندکی هم بخندد که بهش خیلی هم می آید و می ماند و دیگر هم نمی رود - حقیقتاً از این جملات همچو چیزی برمیاد؟؟- باشد که افاقه کند**...


* ذکر این مصیبت را تحریر نمودیم من باب این که حالی شوید از این به بعد آدرس که مرحمت می فرمایید به بنده ی پشت فرمان، این دو واژه را استعمال نفرمایید، که من پشت به پشت هم بپرسم چپ کدومه؟ چپ کدومه؟!... نکنید.. والله معصیت دارد

** از شما خواننده ی عزیز در صورت مستجاب الدعوه گی اکیداً و قویاً برای خواهرمان التماس دعا داریم

پ.ن: خودم مستحضرم... این پاراگراف آخر با آن یکی مانده به آخر کلی در منافات است، اما این یکی فرق دارد و استثناست.. از آنجا که ما بلدیم رشته چیست و شما بلد نیستید بیخود پی گیر نشوید، دخلش به همان رشته های وامانده است که شما بلدشان نیستید! هه!! و البته یک کم ِ خیلی زیادی هم تله پاتی ِ کوفتی محض!ـ

7 comments:

MEHRAAAAZ said...

MAREKE MESLE HAMISHE ! KAMELAN CONCEPTUAL ! MAFHUMI MINEVISI ! AZANJA KE RESHTERA MIDUNIO NEMIDANAM O SHAYADAM HICHGAH HICHKAS NATAVANAD BEDANAD TAHSINET MIKONIM :D

MOGHAMER said...

همين كه ميشه هنوز به تفكيك و تشخيص اميدوار بود پر از اميد مي شويم. همين كه هنوز خاطره اي از چپ و راست مانده است. همين كه هنوز هنوزي شاد باش كه روزي خواهد دميد كه نه نوز با قي نه هه

اما درد خواهر كه مانند برادر براي من است
البته اگر بود او بيش تر درد مي كشيد
و يك معضل اساسي
كه كاش يك آدمي برادرم بود
درست همين نجوايي كه خواهرم هميشه زمزمه مي كننند
همه برادر دارند و منم ... هه


همين كه ماداسگاري هست كه تو در آني لذت بخش است

نگار

hamishe shad o raha!
...
..
.

niaz said...

ندایی دارد می آید.. صدای معجزه را دارم می شنوم نگار.. نمی دانم چرا ولی دارد عوض می شود همه چیز. چیزی دارد می آید.. دعای تو و آن دیگران دعاگو گرفته است انگاری.. نگار!دارد می آید.. معجزه دارد می آید

ساکن خانه باد said...

بسیار سعی نمودیم چیزی درنیافتیم از نگاشته های شما
گویی شما و نیاز برای هم و با هم می نگارید

پانته آ said...

ما ابتدا شیفته ی این وبلاگ شدیم، در ادامه شیفته ی خودتان! هر بار که سر می زنم بی اغراق یک ساعتی رو اینجا می گذرونم. شما رو کجا میشه پیدا کرد دوست عزیز؟

Anonymous said...

gholame hemate bandeh anam ke zire chrkhe kabod --
ze har che rangeh ta alogh pazirad azad ast.
vaghtam kameh va delam por az goftani B to va B khaharanet ke hame az goftaniha porand o....
b omide rozhaye por ooooooooomid

تکشاخ said...

یک ماداگاسکار واقعی
نه در روانشناسیست
نه در جغرافیا
یک ماداگاسکار واقعی بین دوپای یک زن ...است
.
.
.
خداحافظ گری کوپر- رومن گري