Monday, August 6, 2007

حکایت نه حکایت عشق و عاشقیه
که این روزا بدجوری از سرمون افتاده
....
حکایت اینه که بشینی فک کنی و فک کنی و هزار مدل راهو تو کله ات امتحان کنی
آتیشت که خوابید، راه گلوت که وا شد، نفست که بالا اومد
آخرش ببینی نه
دیگه نمی خوای توام مثه همه ی آشغالای دور و وَرت تو این گند و کثافت دست و پا بزنی
حکایت، حکایتِ نخواستنه... نخواستن

No comments: