Wednesday, August 15, 2007

ملولیت

دیشب دلمان دوباره هوایتان را کرده بود
لامصب کوچه به کوچه خیابان به خیابان جا بجای این شهر را گشت مگر ردی، نشانی، خاطره ای، ازتان پیدا شود تسکین بدهد وامانده را
اما هی بخت سوخته
که اگر یار بود این دربدری مان هم عار بود....ــ
سر صبحی هم پاشدیم ناشتا خورده نخورده با همان حال نزارمان زدیم از منزل والده مان بیرون که به خیال خام برویم تا آقامان نیست خانه ایشان بساط عاشقیتمان را پهن کنیم، سیگاری بگیرانیم بی آقابالاسر عر بزنیم و کسی عارضمان نشود که باز چه شکری خوردی... که رفتیم و ملتفت شدیم بساط صور وسات آقامان از قبل پهن است و محض خاطر اینکه خیال برمان ندارد یک بفرما هم زد که مثلا ... ـ
بگذریم تصدقتان، آخرش هم ماندیم یک لنگه پا توی خیابان و حالی نشدیم که آدم وقتی ضعیفه شد و مواجبش هم قطع شده بود و آه در بساط نداشت که برود کافه نشینی.... یک نخ سیگار بهمن مچاله اش را کدام قبرستانی آتش بزند که به قاعده ی گاو پیشانی سفید نشود، کج کج نگاهش کنند سر بجنبانند افسوس بخورند که هی... بد زمانه ای شده... ـ
ولی فی الواقع، بد زمانه ای شده آقا، بد زمانه ای شده
.
.
موسیقی: سوته دلان ِابی

No comments: