خدای من یکی
همیشه همین جا بوده ای، توی همین بغل کوچک من
هیچ وقت شبیه هیچ کس دیگر نبوده ای، خصوصاً کسانی که از بس هیچ دلشان نمی خواهد شبیه کس دیگری باشند از همه بیشتر و معمولی تر شبیه همه اند
هر چقدر حکم دادم که نیستی، بیشتر بودی و من از ترس اینکه تا بودنت را باور کنم، مثل دیوانه ها همه چیزمان را بگذاری و فرار کنی و من بمانم و یک عالمه "چرا" هیچ وقت نگفتم این را به تو... که چقدر زیاد، زیاد و یواشکی، با چراغ خاموش... به تو و دوست داشتنت فکر کرده ام و هربار که دیدمت هیچ به روی خودم نیاوردم و تو هم گویا هیچ وقت نفهمیدی
خدای بزرگ ام
تو این همه که خوبی اما یک عیب خیلی بزرگ هم داری
کاش شانه داشتی
من از توی بالش گریه کردن خسته گی ام مبسوط شده، به همه ی زندگی ام حتی
گوش می دهی که الان دارم با شما حرف می زنم؟
دیگر خسته شده ام...
من نمی توانم قبول کنم
که هم بخواهی آدم را اینقدر بی کس و کار بگذاری که یکهو بشوی همه ی کس و کار آدم
هم حتی نباشی یک دستمال کاغذی دست آدم بدهی
وقتی نصفه شبی از فرط گریه، فین ِ آدم گنده می شود و تمرکزش برای ادامه ی گریه و این که کجا بوده و چرا گریه می کرده و همه ی تصویر معصومانه ی اش از خود، به گا می رود
فعلا همین، می ترسم فرار کنی... زیاده عرضی نیست
" این بود نامه ی من به یک خدا" ـ
همیشه همین جا بوده ای، توی همین بغل کوچک من
هیچ وقت شبیه هیچ کس دیگر نبوده ای، خصوصاً کسانی که از بس هیچ دلشان نمی خواهد شبیه کس دیگری باشند از همه بیشتر و معمولی تر شبیه همه اند
هر چقدر حکم دادم که نیستی، بیشتر بودی و من از ترس اینکه تا بودنت را باور کنم، مثل دیوانه ها همه چیزمان را بگذاری و فرار کنی و من بمانم و یک عالمه "چرا" هیچ وقت نگفتم این را به تو... که چقدر زیاد، زیاد و یواشکی، با چراغ خاموش... به تو و دوست داشتنت فکر کرده ام و هربار که دیدمت هیچ به روی خودم نیاوردم و تو هم گویا هیچ وقت نفهمیدی
خدای بزرگ ام
تو این همه که خوبی اما یک عیب خیلی بزرگ هم داری
کاش شانه داشتی
من از توی بالش گریه کردن خسته گی ام مبسوط شده، به همه ی زندگی ام حتی
گوش می دهی که الان دارم با شما حرف می زنم؟
دیگر خسته شده ام...
من نمی توانم قبول کنم
که هم بخواهی آدم را اینقدر بی کس و کار بگذاری که یکهو بشوی همه ی کس و کار آدم
هم حتی نباشی یک دستمال کاغذی دست آدم بدهی
وقتی نصفه شبی از فرط گریه، فین ِ آدم گنده می شود و تمرکزش برای ادامه ی گریه و این که کجا بوده و چرا گریه می کرده و همه ی تصویر معصومانه ی اش از خود، به گا می رود
فعلا همین، می ترسم فرار کنی... زیاده عرضی نیست
" این بود نامه ی من به یک خدا" ـ
9 comments:
هیچ وقت شبیه هیچ کس دیگر نبوده ای، خصوصاً کسانی که از بس هیچ دلشان نمی خواهد شبیه کس دیگری باشند از همه بیشتر و معمولی تر شبیه همه اند
هم حتی نباشی یک دستمال کاغذی دست آدم بدهی
اینگونه بود که عاشقیت با این پست ما را گرفت و اولین شدیم
عالی بود نگ عالییییییییییی از خواهرم به دلیل دعوت من به خواندن این پست سپاسگزارمممممم. مایسا الان بقیه رم خبر می کنم
خسته نباشی جدن
خوش گذشت توی ویلاگ عصبانی ، گریه ای ، راضی ناراضی شما. مرسی نیاز که ما را به شما حوالت کرد! مگه نه؟
خدا
كاش كي فقط غريب
بيش از اين ها يك بودني كه بدتر از هر نبودني ست
خودا
يا
XODO
نمدونم
مدت هاست كه ارزشي براي رويا پردازي و تخيل نمي بينم
hamishe shad o raha!
...
..
.
من خدا ندارم!
محض همدردي اما از نوع هزار كيلومتريش عرض كردم!!!
نوشته هایت برای نیاز به اینجایم کشاند ... حالا خوشحالم که هنوز گاهی جرات می کنم کنجکاویم را رها کنم.از همه آنها که خواندم جایتان خالی لذت بردم.
"....قطاری که نزدیک و نزدیکتر می آید.
هارمونی يکنواخت چرخها,
چرخهایی که سالهای سال
نقطه تلاقی اين دو خط موازی را
در دور دستها جسته اند....."
"تلاقی" آخرين دستنوشته "دلتنگ دلتنگی های آسمان" در انتظار نگاه گرمتان است!
خدای خوب
کره ی روی میز را هر چه زودتر / به موزه اگر بفرستی / متشکرم
Post a Comment